ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات سارا

یه روز پرخاطره

12 دسامبر صبح ساعت 7 و نیم سه تایی رفتیم بیمارستان ،تا برای به دنیا اومدن ساینا من بستری بشم. سارگلم هم اون روز قرار شد مدرسه نره و پیش ما بمونه. تو اتاقی که بهمون دادن مستقر شدیم و پروسه القای زایمان صورت گرفت. نزدیکای ظهر بود که جنیفر هم اومد پیشمون. کلی کمکمون بود و سارا رو برد دوری تو بیمارستان زدن و با هم تو رستوران بیمارستان نهار خوردن. خلاصه 24 ساعت گذشت و از تولد ساینا کوچولو خبری نشد. در نهایت دکترم گفت دیگه مجبوریم سزارین کنیم. احساس یاس و ناامیدی همراه با خستگی زیاد داشتم. سارا کنار تخت من خواب بود. اسمعیل زنگ زد تا جنیفر بیاد پیش سارا و خودش با من اومد اتاق جراحی. حالم اصلا خوب نبود. هم فشارم پایین بود وهم حالت تهوع داشتم و بالا ...
2 دی 1395
1